بهار که میآید ... آسم مزمن من کمتر سرکشی میکند ...
از عطر پاشی موهای مشکینت ... کوچه های خواستنت ... به آسمان راه میزند ....
هرسال ... بعداز چندی ... بهار میرود... تو میروی .... اما یادت نمیرود ....
تابستان را از تقویم قیچی میکنی و مرا در دام پاییز اسیر میکنی ... درشورباد حرفهای بیابان زده ات ....
حتی آن آمونیت های هشتصد میلیون ساله .... اینگونه مشاعره ها را دوست ندارند ... آنگاه که واژه هاهمه گل آلودند......
سلول انفرادی...
برچسب : نویسنده : qolumi4a بازدید : 130