همین نزدیکی ها (۴)

ساخت وبلاگ
رنجها ...آه از این رنجهای بی پایان ...بی پولی ... نایابی کاری مناسب ... بیماری مادر ... کارن را مثل مار سرمازده ای بدور خودش به پیچ و تاب میکشاند ... گاه از خشم قوس هجوم میگرفت ... گاه از سر نومیدی چنبره ای محزون میزد .... 

بارها درمقابل مجسمه مریم مقدس ایستاد و گفت .... هااااای مریم مقدس چشمانت را باز کن !! این نگاه سرد و بی تفاوتت هنوز پابرجاست ؟ ... همانگونه که مرگ پسرت عیسی را نظاره کردی ؟ .... و روزگار ما را نظاره میکنی....

اینجا سرزمین علی بابا و چهل دزد است ...،، سرزمین گنجهای بسیار و دزدان بسیارتر .... نه نانی بر سفره مانده ...نه جانی برای بدوش کشیدن صلیب فلاکتها .... واگر فردا...  بجای آنکه گونه دیگرم را هدیه سیلی زننده کنم ...دستش را شکستم ....اگر صومعه و مسجدرا به آتش خشمم سوزاندم .... اگر کاردینال و آیت اله را به دار انتقام کشیدم ...مرا نفرین مکن .... که همدوشان من ...کودکان گرسنه اند و دخترکان پیر شده از فقر .... 

اینروزها کارن دور از چشم مادرش به گوشه ای می خزد و با اسلحه دست سازی که خودش ساخته رازونیاز میکند و باخود میگوید ... فقط کافی ست گلوله هایش را ردیف کنم ......

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۶ساعت   توسط شبگرد  | 
سلول انفرادی...
ما را در سایت سلول انفرادی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : qolumi4a بازدید : 134 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 4:22