همین نزدیکی ها (2)

ساخت وبلاگ
 

اول صبحی بازم اوسا محمود معرکه گرفته بود .... جلو در مغازه داشت با کاسب بغلی ( ایرج رفوگر) بحث میکرد ...حالا سر چی ؟... سر اینکه الان چند ساله مستطیع شده ولی حج نمیره .... 

ایرج که مردی آرام و نیکخو و اصالتا یزدی بود ... به پرت و پلاهای اوسا محمود عادت داشت ...لبخند میزد... گاهی هم جواب میداد که ...اوسا محمود ... بذار مابریم جهنم جای تو توو بهشت گشاد بشه ...

کارن پشت دستگاه تراش داشت سه نظام را سفت میکرد ... گوشاش از خشم سرخ شده بود ... دل پری از اوسا محمود داشت اما با شرایط سخت اقتصادی که داشت ... بخصوص هزینه دکتر دوای مادرش ... تحمل میکرد و به روی خودش نمیاورد .... الکی اوسا محمود را صدا کرد و پرسید که کولیس دست اونه ؟ 

اوس محمود که از بی اعتنایی ایرج رفوگر به کرم ریختناش شاکی بود ... با خشونت گفت : توو میز دستگاس دیگه !!! 

کارن احساس کرد کلکش گرفته و اوس محمود دست از سر ایرج بیچاره برداشته ... و داره با موبایلش حرف میزنه ...

گفت بله اوسا پیداش کردم ... 

اما معلوم نشد که مخاطب اوس محمود از اون طرف چی بهش گفت که ریخت به هم ... پره های دماغش عین ریه خرگوش میطپید و هی میگفت : خودتی ...خودتی ... غلط کردی ... زر زر نکن عوضی ... بهت نشون میدم که با کی طرفی .... 

موبایلشو با حرص چپوند توو جیب شلوارش و عین کرکس اومد سمت کارن .... 

الاغ دنبال کولیس میگشتی ... آخه من با تو چیکار کنم ننه ضایع ؟!! 

کارن صاف پشت دستگاه وایساد و گفت : اوسا به مادرم چرا بد میگی ؟ ...اوس محمود چشاشو گرد کرد و دندوناشو بهم فشرد و داد زد : خفه شو سگ ارمنی ... واسه من دم درآوردی ؟ ... تقصیرمنه که نون حلالمو دارم میریزم توو حلق تو ارمنی کافر .... 

کارن از خشم و ناچاری میلرزید .... انقدر لباشو گاز گرفت که لباش خون افتاد اما چیزی نگفت ... سرشو به کارش گرم کرد ... 

کاش روزگار انقدرباهاش بد نکرده بود ... باباش توو تصادف نمرده بود ... انقدر بدهکار نبود ... مادر مریض نبود ... 

گوشه چشماش خیس شد ... الکل هوا پریده بود .... بوی مسجد و تکیه توو مغازه  موج میزد ... 

+ نوشته شده در  شنبه ششم خرداد ۱۳۹۶ساعت   توسط شبگرد  | 
سلول انفرادی...
ما را در سایت سلول انفرادی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : qolumi4a بازدید : 153 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 4:22