همین نزدیکی ها (۱)

ساخت وبلاگ
 

کارن .... دستاشو مثل همیشه با پودر لباسشویی و خاک اره شست .... ازتو آینه شکسته بالای دستشویی نگاهی به قیافه خودش کرد ...از جیب عقب شلوارش شونه رو درآورد و موهاشو شونه کرد ... زلف خرمایی روشنش که یکوری رو پیشونیش میریخت دلچسب بود ...لبخندی زد و لباس پوشید و به اوسا محمود گفت خداحافظ ! ...ازدر مغازه تراشکاری زد بیرون ....

هوای عصر اردیبهشت پره های دماغش رو نوازش میکرد .... به وجد اومد ...تصمیم گرفت بیخیال اتوبوس بشه و پیاده بره خونه .... 

با خودش گفت ...اووووم .. امروز هوا چقدر الکلش زیاده ... دستاشو تو جیبش کرد و لباشو غنچه ....سوت زنان به راه افتاد ....

وقتی وارد خیابان اصلی شد .... گنجشگها روی درخت توت ولوله میکردند .... انگاری اونام درجه الکل هوارو حس کرده بودن ....

درپیاده رو آدمای کمی در آمدو شد بودن ... واسه همین اون دختر چادری که از روبرو میومد و چشمای سیاهی داشت توجهش رو جلب کرد .... مخصوصا اون دوتا کلاف موهای بافته اش که روی سینه هاش تاب میخوردن و چادرش از پنهون کردنشون عاجز بود .... 

دختر بدون اینکه نگاهی به کارن بکند ازکنارش گذشت .... اما کارن نتونست احساسشو افسار بزنه و زیر لب گفت ... کوما زر شات سیرونا !!!! (۱) 

یه بار هم برگشت و به دور شدن خرامان دختر نگاه کرد ...آهی کشید و راهشو ادامه داد ... سر راه باید برای مادرش از مش رجب عطار دمنوش سنبله طیب میگرفت ... آه ... مادر چرا خوب نمیشه ؟!!!! 

(۱)_ بزبان ارامنه یعنی : چه موهای قشنگی 

+ نوشته شده در  سه شنبه دوم خرداد ۱۳۹۶ساعت   توسط شبگرد  | 
سلول انفرادی...
ما را در سایت سلول انفرادی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : qolumi4a بازدید : 113 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 4:22